روزی که در غارها،ستاره پاشیده می شود و خواب ،از چشم خفاش ها گرفته می شود.
روزی که عنکبوت فقر،دست از سر پروانه ی نجابت برمی دارد.
روزی که هنگام جنگ،سیبی به دشمن تعارف می کنیم.
روزی که قطاری که گنجشکی را زیر می گیرد،از ریل خارج می شود.
روزی که آخرین پیراهنی که مرگم در آن رخ می دهد،گم می شود.
روزی که خنده هایمان،دسته ی کبوتران سفیدی خواهد بود که یکباره پرواز می کند.
روزی که تو می آیی،به راستی چه روزی خواهد بود.
آقا این روزها که هیچ کفشی،اشاره ای به حرکت نیست،تنها تو باید بیایی و دست سایه های زمین گیر را بگیری.
پ.ن:برخی تعابیر از بروسان
نوشته شده توسط : بیسیم چی دل
لیست کل یادداشت های این وبلاگ